اندر احوال بُشر حافی
نقل است که یکی با بُشر مشورت کرد که : (دو هزار درم حلال دارم می خواهم که به حج روم). بُشر گفت: (تو به تماشا می روی اگر برای رضای خدای می روی وام درویشی چند بگزار با به یتیمی با عیالواری بده که راحتی که به دل ایشان رسد ازصد حج فاضلتر است). (تذکرة الاولیاء)
***
و گویند نیز که در دل خواهرش افتاد که امشب بشر مهمان تو خواهد بود . در خانه برفت و آبی بزد و منتظر آمدن بود . ناگاه بشر بیامد . چون شوریده ای گفت :ای خواهرم ! بر بام می شوم . قدم بنهاد وپایه ای چند برآمد و تا روزهمچنان ایستاده بود . چون روز شد فرود آمد و به نماز جماعت شد . بامداد بازآمد، خواهرش گفت :ایستادن را سبب چه بود ؟گفت :در خاطرم آمد که در بغداد چندین کس اند که نام ایشان بشر حافی است . یکی جهود ، و یکی ترسا ، و یکی مغ ، و مرا نام بشر است . و به چنین دولتی رسیده ، و اسلام یافته . ایشان چه کردند که از بیرون نهادندشان ، و من چه کردم که به چنین دولتی رسیدم . در حیرت این مانده بودم .
(تذکرة الاولیاء)
کلمات کلیدی: ادبی، فرهنگی، بشر حافی
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.